rasulporyazdi



فیلم نامه کوتاه: << پیرشدن با او >>

<< تقدیم به آنهایی که تا آ خرین نفس با عشق زندگی کردند. !!!! >>

{اجرای این فیلمنامه منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر میباشد}

روز__خارجی__ صبح یک پاییز__ (تصویر از آسمان بر روی کبوتری که پرواز میکند شروع میشود وبا صدای کلاغی بر روی درختان می اید؛وبه همراه افتادن برگ درختان به پایین می اید٬ تا به جلوی در خانه ای به زمین میریزد،صدای باز شدن درب خانه چوبی به گوش میرسد، عصایی بین برگه های جلو درب که روی هم تلنبار شده است فرو میرود ،حرکت دو پا در برگها وصدای خش خش، لحظه ای می ایستد،برمیگردد .صدای باز شدن درب خانه و دوباره بسته شدن، تصویر ارام ارام از روی برگ های زمین به روی درب خانه قدیمی میرود و فیکس میشود، درب خانه باز میشود،پیرزنی در حالی که جاروی در دست دارد ،عصای خود را به دیوار تکیه میدهد،چادر خود را محکم دور کمر میپیچید برگها جلوی درب خانه را جارو میکند،تصویری با صدای خش خش برگها روی حرکت جارو ارام ارام ذوم میشود تا جایی که فقط صدا جارو کردن فضا را پر میکند ) روز__داخلی__اتاق__ (دوربین از کتری که روی علاءالدین گذاشته شده شروع میشود، روی عکس های دورتا دور اتاق میچرخد، روی زمین می اید ؛جایی که یک تیکه نان روی زمین ریخته شده و دور ان پر از مورچه هست میرود،لحظه ای حرکت مورچه ها را میبینیم، باصدای صدای راه رفتن وکش کش کفش، در اخر صدای تق قفل در اتاق و باز شدن. تصویر به پایین در میرود.دو جفت کفش پلاستیکی سربسته در گوشه اتاق جفت میشود، درب اتاق بسته میشود تصویر کم کم بالا میرود ،پیرزن عصای خود را به دیوار تکیه میدهد،چادرش را روی رختخواب گوشه ی اتاق میگذارد، در این هنگام متوجه قاب عکس افتاده در طاقچه میشود بطرف طاقچه میرود قاب عکس را برمیدارد لبخند بر لبش جاری میشود، با پر روسری قاب را تمیز میکند و جایی دیگر از طاقچه میگذارد، تصویر روی قاب کم کم ذوم میشود .عکس یک پیرمرد با لبخند مشاهده میشود،باصدای باز شدن درب یخچال دوربین برمیگردد روی درب یخچال،از دبه ای کوچیک شیر داخل ظرف مسی ریخته میشود، پیرزن کتری را از روی علاالدین برمیدارد و کنار علاالدین روی زمین میگذارد ظرف شیر را جای کتری روی علاالدین میگذارد .وارام ارام پشت پرده تور سفید رنگ درب اتاق میرود و بیرون را نگاه میکند،دوربین از بیرون تصویر او را پشت پرده نشان میدهد که با صدای خنده ی بچه ها ادغام میشود به پشت پرده اتاق برمیگرد تعدادی از بچه ها را مشاهده میکنیم که در حالی بازی کردن هستند ولب حوض شوهر پیرزن نشسته و با مشاهده پیرزن از بیرون لبخند به او میزند ،صدای بچه ها فضای ذهن پیرزن را پر میکند و لبخند را برلب او می اورد.وکم کم همه چیز محو میشود. پیرزن بطرف چادرش میرود دوباره سر میکند عصا به دست کفش ها را میپوشد ارام به صحن خانه میرود. دوربین از پشت پرده تور پشت سر او میرود تا پیرزن به درب خانه میرسد.)

روز__داخلی__ کوچه __ (درب خانه باز میشود ، برگ ها دوباره روی زمین جمع شده اند ، پیرزن از پشت درب خانه جارو را می اورد و دوباره برگ ها را جارو میکند و در گوشه میرزد و جارو را روی انها میگذارد. سنگ کوچکی را پیدا میکند و جلوی درب میگذارد که بسته نشود،چادر خود را مرتب میکند و عصا ن به وسط کوچه میرود و می ایستد هر دو طرف کوچه را برانداز میکند،هیچکس در کوچه پیدا نیست و خلوت است.ولی از داخل خانه رو برو صدای دعوای زن و مردی بلند میشود تا جایی که دعوای آنها بالا میگیرد تا اینکه شیشه پنجره خانه شکسته میشود و گلدان سنگی کوچکی که در آن کاکتوس هست به داخل کوچه روی اسفالت غل میخورد .و صدای گریه زن بیشتر میشود.

صدای زن:خدا لعنت کنه مرد،حیف که جونیمو تباه کردی.زندگیمو آتیش زدی. خدا از سرتقصیراتت نگذره .(پیرزن نگاهی به پنجره شکسته خانه می اندازد، با تاسف سری تکان میدهد به طرف گلدان میرود، برمیدارد گوشه دیوار زیر پنجره میگذارد. خورده شیشه های ریخته شده وسط کوچه را جارو میکند، گوشه دیوار میریزد. دوباره به درب خانه خودش برمیگردد. داخل خانه میشود ودوربین پشت سر او ذوم میشود روی در.)

روز__ داخلی__ اتاق__ ( پیرزن ، داخل میشود کفش هایش را جفت میکند پشت درب میگذارد ، عصایش را به درب اتاق تکیه میدهد، چادرش را این بار به چوب لباسی دیواری اویزان میکند، رختخواب کنار اتاق را باز میکند ،تشک داخل ان را پهن میکند،متکا،و پتوی گلی گلی آن را مرتب میکند، رادیوی قدیمی را از طاقچه پایین اتاق می اورد چک میکند ،و بالای سر متکا میگذارد.اهسته به گوشه ای از اتاق مینشیند ،صدای پانل ساعت دیواری توجه اورا جلب میکند،دوربین روی ساعت میرود،کم کم ذوم میشود روی ساعت ۱۲،صدای درب اتاق دوربین برمیگرد روی درب پیرزن به پشت درب کفشهایش را میپوشد. چادرش را درست میکند به طرف صحن خانه دوربین از اتاق پشت سر او نشان میدهد. پیرزن کنار حوض خانه میرود،شیر اب را که چیکه میکند محکم ، در این هنگام زنگ تلفن خانه بصدا درمی آید،پیرزن متوجه میشود عصایش را رها میکنم روی زمین دوان دوان بطرف اتاق می اید ، دوربین روی تلفن ذوم است،تلفن در حال زنگ خوردن ،گوشی تلفن برداشته میشود. تصویر باز میشود

پیرزن:الو،الو،بفرما؟! سلام مادر،کجاین پس،چرا دیر کردین دلواپس شدم؟! بابات حالش خوبه؟! مرخص شد ازبیمارستان؟! چی شده ننه؟! الو؟! الو؟! چی شده ننه؟!چرا گریه میکنی؟! چی!! (اشک در چشمان پیرزن حلقه میزند،گوشی ارام از دست پیرزن رها میشود،صدای بوق ممتد بوق تلفن فضا را پر میکند که با شروع اذان ظهر درهم ادغام میشود).

یک سال بعد روز__ خارجی__بهشت زهرا__ تصویر دوربین از بالا بهشت زهرا اغاز میشود، که با صدای مداحی از بلندگو بهشت زهرا پخش میشود ارام ارام به پایین می آید . از قبرها یکی یکی عبور میکند ، روی یک قبر توقف می نماید ،که نوشته شده زنده یاد حاج عبدا. کاربخش راوری، آب روی قبر ریخته میشود. چند ظرف میوه،خرما، کماچ، داخل یک ظرف روی قبر چیده میشود مداحی قطع میشود. آب پای گل نرگس بالای سر قبر ریخته میشود، تصویر باز تر میشود.پیرزن مشکی پوش به چشم میخورد در حال خواندن فاتحه .

پیرزن : خدا بیامرزدت ؛ راستی رادیوت هم امروز اوردم؛ از تو ساک دستی رادیویی قدیمی کوچکی را بیرون می اورد؛روشن میکند ؛موج های ان را یکی یکی تنظیم میکند٬ تا به اهنگ ملایم میرسد نگه میدارد٬ رادیو را بالای سر قبر میگذارد٬اشک در چشمان پیرزن حلقه میزند٬ دوربین رو چشمهای پیرزن میرود ٬ارام ارام به بالای سر پیرزن می اید از بالاسر پیرزن به روی سنگ قبر٬از زمین کم کم دور میشود به اسمان میرود ٬تا جایی که زمین کوچیک دیده میشود٬ اهنگ فضا را پر میکند۰۰. پایان.

نویسنده:رسول پوریزدی


داخلی - راهرو - بیمارستان . زن جوانی در حالی که قرآن در دست دارد ؛ پشت درب اتاق انتظار سونوگرافی بیمارستان منتظر است تا شماره او خوانده شود / زن جوان قرآن کوچک را بازو برگه ی را لای قرآن هست باز میکند تصویری روی نوشته برگه دوم میشود روی برگه با خط سبز نوشته شده است " نیایش " اشک در چشمان زن جوان حدقه میزند ، زن آرام بدون اینکه کسی متوجه شود با لبه روسری خود اشک های را پاک میکند / . صدای رعد و برق بلندی از بیرون شنیده میشود پشت سر آن صدای نم نم باران به گوش میرسد ؛ در این هنگام دخترکی دوان دوان از ته سالن بیمارستان به طرف درب ورودی سالن میدود و بدنبال آن مادر دخترک از جلو زن رد میشودند / . خارجی - روز - ورودی سالن بیمارستان - تصویر دخترک در حالی که در زیر نم نم باران ایستاده و با هر صدای رعد و برق فیگور جدیدی میگرد . مادر از پشت سر دخترک به بیرون می آید ،

مادر ؛ ( نفس ن ) . نیایش !؛ مامان خیس شدی نیگاهکن لباساتو ؛ ( چتر بچگانه ای که در دست دارد را بالای سر دختر باز میکند ) بیا بریم مامان سرما میخوری هان ! . میخواهد دست دختر را بگیرد او پس میزند ؛

مادر : مگه نمیخواستی داداشی رو بیبنی ؟! ( دخترک با سر تایید میکند )

مادر : خب ؛ دختر گلم الن نوبتمونه ؛ دیر میشه ها ؛ بیا بریم مامان ؛ ( دختر راضی میشود و هر دو از در ورودی داخل میشوند ) داخلی - راه روی بیمارستان - مادر در حال جمع کردن چتر دخترک ؛

مادر : دیگه بیرون نری خب ؟ ( دختر با سر تایید میکند ) سر دختر را میبوسد مادر : آفرین دختر گلم ؛ حالا برو اونجا کنار اون خانم بشین تا من برات آب برزیم بیارم . ( دختر بطرف صندلی که زن جوان نشسته است میرود و کنار زن جوان نشسته است میرود و کنار زن مینشیند ) ( زن جوان تا دخترک را میبیند سعی میکند با او صحبت می کند )

زن جوان : وای اللهی ؛ خوبی دختر گلم ؟

دختر : ( به علامت بله سرتکان میدهد )

زن جوان : از بارون خیلی خوشت می اد ؟

دختر : ( دوباره تایید میکند ) .

زن جوان : چه چتر خوشگلی ؛ اسمت چیه خانم خوشگله ؟

دختر : ( دستش را باز میکند به سوی آسمان و بعد از چند ثانیه پایین می آورد )

زن جوان : ( با تعجب او را نیگاه میکند و دوباره سوال مپیرسد ) نمیخوای اسمت رو به خاله بگی ؟!

دختر : ( متوجه قرآن کوچک در دس تزن میشود و اشاره به قرآن میکند ) .

رن جوان : ( با تعجب بیشتر ؛ و مصمم تر ) . کو دهنتو باز کن ببینم اصلا زبون داری تو دهنت خوشگل خانوم ؟!!

دختر : ( تا دهانش را باز میکند . . مادر دختر سر میرسد و متوجه موضوع میشود )

مادر دختر : اون نمیتونه حرف بزنه خانم !!!!!زن جوان : " ( جا میخورد . شوکه میشود . لحظه چشم در چشم دختر اور را نیگاه میکند ) . .

صدا : شماره 104 به اتاق اول ؛ سونوگرافی ؛

مادر دختر : بیا دخترم این لیوان آب رو بگیر ، ببخشید خانم دارن شماون رو صدا میزنن .

زن جوان : بخدا منظوری نداشتم من اصلا .

مادر دختر : ( حرف او را قطع میکند ) . میدونم خانم ؛ ببخشید ؛ بیا بریم نیایش ؛!!! ( مادر و دخترک در حال رفتن به اتاق سونوگرافی ) .

زن جوان : نیایششش !!!! ( در حال رفتن دخترک او از جایش بلند میشود تا در اتاق سونوگرافی نیگاه میکند ) در هنگام داخل شدن آنها روی صندلی انتظار ارام مینشیند و سرش را به دیوار تیکه میدهد ؛ چیزی به یادش می آید قرآن را ورق میزند و دوباره برگه لای قرآن را نیگاه میکند تصویر نزدیک تر میشود ورودی برگه که نوشته شده است نیایش ذوم میشود و به یاد میاورد .

صدای مرد : هر چی فکر کردم ؛ اسمی بهتر از این پیدا نکردم ؛ . تاریخ زایمان دخترمون تو ماه رمضان هستش ماه نیایش و دعا . بزارش این اسمو وسط قرآن کنار اسم های دیگه . تصویر با شروع شدن صدای یا علی یا عظیم . فید میشود .

( نوشته رسول پور یزدی راوری )


فیلمنامه کوتاه"آدمِ مو بلند"

نوشته:بهزاد اسدنژاد

روز- داخلی- دستشوئی خانه
پسری 20 ساله با موهای بسیار بلند روبروی آینه ی دستشوئی ایستاده و موهای خیس و تازه شسته اش را با سشوار خشک می کند.
ژل مو را بر می دارد و به موهایش می زند.

روز- داخلی - داخل خانه ی پسر
پدر و مادر بر روی مبل نشسته اند ، مشغول تماشای تلویزیون.
پسر از دستشوئی خارج میشود.
پدر ( با طعنه. به پسر ): خانوم عافیت باشه.
پسر طعنه ی پدر را با لبخندی پاسخ می دهد. بر روی یکی از مبلها می نشیند.
پدر:میگم چی شد؟ چرا نمیزنی این زلفای پریشونو؟
پسر: بابا باز شروع نکن که اصلا حسش رو ندارم.
پدر( عصبانی): میگه شروع نکن. مگه نگفتی تو این هفته کوتاهشون میکنی. خودت به درک آبروی من خاک بر سر تو این محل رفت. سوژه ی اهل محلی پشت سرت همه چی میگن.
پسر(عصبانی): اهل محل غلط میکنند، من عکاسم. من هنرمندم موی بلند مال آدم هنرمنده. (از جا بلند میشود) این موها کوتاه نمیشه مگه تو غسالخانه.
در را باز می کند و از خانه خارج میشود. پدر از عصبانیت می خندد و مادر سری از ناراحتی تکان می دهد.
روز- خارجی- خیابان
پسر دوربین عکاسی اش را در دست گرفته و با عجله به سمتی میرود.
موهای بلندش تاب میخورد و مردمی که در حال رد شدن نیم نگاهی به پسر می اندازند.
روز- خارجی- جلوی مهد کودک
پسر زنگ آیفون را می زند.
صدای پشت آیفون:بله؟
پسر:سلام اومدم برای عکاسی قبلا هماهنگ کردم
در باز میشود.
روز- داخلی - مهد کودک
پسر وارد میشود. زنی جوان که گویی همه کاره ی مهد کودک است به استقبال پسر میرود و او را به سمت اتاق بازی راهنمائی می کند.
روز- داخلی - اتاق بازی مهد کودک
سر و صدای بچه ها. پسر همراه زن جوان وارد میشود.
پسر دوربین خود را روشن می کند و مشغول عکاسی میشود.
بچه های حاضر در اتاق بازی ، کودکان سرطانی هستند. موی سر همه ی آنها ریخته است. بچه ها متوجه پسر میشوند. دست از سر و صدا می کشند و به پسر نگاه می کنند. موهای بلند پسر توجه آنها را جلب کرده است.
یکی از پسر بچه ها خیره به موهای پسر دست به سر بدون موی خودش می کشد. از جا بلند میشود و به سمت پسر میرود. پسر با دیدن پسر بچه روی دو زانو مینشیند و دست از عکاسی می کشد.
پسر بچه خیره در چشمان پسر دستی به موهای بلند او می کشد و بعد از آن دستهایش را به سر بی موی خود می مالد.
پسر مات و مبهوت.
بعد از پسر بچه، دیگر بچه های اتاق بازی یکی یکی به سمت پسر می ایند دست بر موهای بلند پسر می کشند و بعد از آن دستهایشان را به سر بی موی خود می مالند.
روز- داخلی- دستشوئی خانه
عکس کودکان سرطانی مهد کودک ( همه گی در کنار هم ) به آینه ی دستشوئی زده شده است.
صدای کار کردن ماشین اصلاح مو و صدای گریه ی آرام.
ریخته شدن موهای سر بر روی زمین. به تدریج موهای ریخته شده بر روی زمین بیشتر و بیشتر میشوند
ماشین اصلاح مو خاموش میشود. پسر جوان با موهای از ته تراشیده به عکس روی آینه نگاه می کند و با گریه دستی بر سرش می کشد.


(بنام خداوندی که جمیل است؛وچشم زیباشناسه را به ما عطا کرد)

فیلمنامه کوتاه؛(قربون ودانشگاه)

روز__خارجی__زمین کشاورزی__ (دوربین از بالای سر درختان عبور میکند،ودرنهایت روی پیرمردی که در حال بیل زدن در زمین کشاوزی هست ،ذوم میشود؛ پیرمرد رادیو قدیمی آویزان به گردن ،رادیو درحال پخش آهنگ "ترانه" از رادیو فرداست)

روز__خارجی__ ( دوربین ،پسر روستایی را نشان میدهد که؛در حالی رومه ای به دست دارد دوان دوان و با خوشحالی؛ از کوچه پس کوچه ها حرکت او شروع میشود و دربین گندم ها وعلف زار ها؛ گهگاهی هم دمپای از پایش در می اید و به زمین میخورد و بلند میشود؛ روی این تصویر آهنگ باز باران با ترانه پخش میشود.تا اینکه با نزدیک شدن پسر به پیرمرد،هر دو اهنگ پیرمرد و پسر با هم قاطی میشود ودر آخر نوار میپیچد به هم ،قطع میشود؛ پسر و پیرمرد با فاصله رودروی هم قرار میگیرند،چشم در چشم همدیگر را لحظه ای نگاه میکنند،عصبانیت پدر بیشتر میشود بیل را به زمین میکوبد. روی این تصویر اهنگ کاویی پخش میشود. حرکات چشم بیشتر میشود تا اینکه )

پیرمرد:(باعصبانیت) چه مرگته؟!،صرا رو گذاشتی رو سرت،من چند دفعه بهت بگن اینجا ابرو دارم بچه.حالا من هیچی.خو نمیگی اون بندگون خدااوجو دارن استراحت میکنند گناه دارندها!؟

پسر:همونا رو میگی بابا؟! (دوربین لحظه ای به سمت درختی که چند نفرزیر اون دارن .قلیون میکشندو پای منقل نشسته اند میرودو برمیگردد )

پیرمرد:(متوجه میشود) نگاه نکن نگا نکن به . برگردون سرت رو اشتباه شد عجب ادمایی پیدا میشن ها استغفرا حالا بگو ببینم چه مرگته ،دادو هورا راه انداختی؟؟

پسر:(با خوشحالی) بابا اگه بدونی چی شده؟! دانشگاه قبول شدم

پیرمرد:چی؟!! ای خاک تو سرت قربون؛دوباره چکار کردی بابا؟!

پسر:نه !!!بخدا کاری نکردم بابا،گفتم دانشگاه قبول شدم هی دانشگاهه میرم درس بخونم

پیرمرد:قربون ؟ مطمن باشم پسرم؟!!شیشه دانشگاه رو نشکسته باشی پسرم؟!

پسر:ها به جون ننو(رومه را نشان پیرمرد میدهد) بخدا راست میگم اینم مدرکش

پیرمرد:( رومه را میگیرد عینکش را پاک میکند به چشم میگذارد فیگور میگیرد که بخواند ) بچه مگه نمیدونی من سواد ندارم اینو میدی به من؟! (رومه را پرت میکند به طرف پسر مشغول بیل زدن میشود و زیر لب چیزی میگوید)

پیرمرد:همچین داد میزنه،انگار تو المپیت!! اول شده برو اون بیل رو وردار بیار اون کوت موش رو بگیر

پسر: بابا من باید برم دانشگاه،ثبت نام کنم ،مگه دوس ندونشتی قربون دکتر بشه؟!

(بنام خداوندی که جمیل است؛وچشم زیباشناسه را به ما عطا کرد)

فیلمنامه کوتاه؛(قربون ودانشگاه)

روز__خارجی__زمین کشاورزی__ (دوربین از بالای سر درختان عبور میکند،ودرنهایت روی پیرمردی که در حال بیل زدن در زمین کشاوزی هست ،ذوم میشود؛ پیرمرد رادیو قدیمی آویزان به گردن ،رادیو درحال پخش آهنگ "ترانه" از رادیو فرداست)

روز__خارجی__ ( دوربین ،پسر روستایی را نشان میدهد که؛در حالی رومه ای به دست دارد دوان دوان و با خوشحالی؛ از کوچه پس کوچه ها حرکت او شروع میشود و دربین گندم ها وعلف زار ها؛ گهگاهی هم دمپای از پایش در می اید و به زمین میخورد و بلند میشود؛ روی این تصویر آهنگ باز باران با ترانه پخش میشود.تا اینکه با نزدیک شدن پسر به پیرمرد،هر دو اهنگ پیرمرد و پسر با هم قاطی میشود ودر آخر نوار میپیچد به هم ،قطع میشود؛ پسر و پیرمرد با فاصله رودروی هم قرار میگیرند،چشم در چشم همدیگر را لحظه ای نگاه میکنند،عصبانیت پدر بیشتر میشود بیل را به زمین میکوبد. روی این تصویر اهنگ کاویی پخش میشود. حرکات چشم بیشتر میشود تا اینکه )

پیرمرد:(باعصبانیت) چه مرگته؟!،صرا رو گذاشتی رو سرت،من چند دفعه بهت بگن اینجا ابرو دارم بچه.حالا من هیچی.خو نمیگی اون بندگون خدااوجو دارن استراحت میکنند گناه دارندها!؟

پسر:همونا رو میگی بابا؟! (دوربین لحظه ای به سمت درختی که چند نفرزیر اون دارن .قلیون میکشندو پای منقل نشسته اند میرودو برمیگردد )

پیرمرد:(متوجه میشود) نگاه نکن نگا نکن به . برگردون سرت رو اشتباه شد عجب ادمایی پیدا میشن ها استغفرا حالا بگو ببینم چه مرگته ،دادو هورا راه انداختی؟؟

پسر:(با خوشحالی) بابا اگه بدونی چی شده؟! دانشگاه قبول شدم

پیرمرد:چی؟!! ای خاک تو سرت قربون؛دوباره چکار کردی بابا؟!

پسر:نه !!!بخدا کاری نکردم بابا،گفتم دانشگاه قبول شدم هی دانشگاهه میرم درس بخونم

پیرمرد:قربون ؟ مطمن باشم پسرم؟!!شیشه دانشگاه رو نشکسته باشی پسرم؟!

پسر:ها به جون ننو(رومه را نشان پیرمرد میدهد) بخدا راست میگم اینم مدرکش

پیرمرد:( رومه را میگیرد عینکش را پاک میکند به چشم میگذارد فیگور میگیرد که بخواند ) بچه مگه نمیدونی من سواد ندارم اینو میدی به من؟! (رومه را پرت میکند به طرف پسر مشغول بیل زدن میشود و زیر لب چیزی میگوید)

پیرمرد:همچین داد میزنه،انگار تو المپیت!! اول شده برو اون بیل رو وردار بیار اون کوت موش رو بگیر

پسر: بابا من باید برم دانشگاه،ثبت نام کنم ،مگه دوس ندونشتی قربون دکتر بشه؟!

پیرمرد: الله اکبرچرا بابا الان دیگه نمیخوام دکتر بشی،شهر بزرگه ،دانشگاه بزرگه ددددد اصلا من نمیام خودت میدونی و خودت،کاری به کار من ندوشته باشی.برو. ( پسر با ناراحتی ارام ارام به سمت درخت میرود وزیر سایه درخت مینشیند،نگاهی به رومه می اندازد اشک در چشمانش حدقه میزند، دوربین روی دونفر که لباس روستایی دارند میروند که یکی گیتار به دست دارد و دیگری بیل در حال خواندن اهنگ مرتضی پاشایی را لب خونی میکنند اهنگ چشام خیسه ولی چیزی نمیگم دوربین دوباره روی چشمای خیس پسر میرود و روی چشمهای پسرذوم میشود که. با صدای پسه کله ای همه چیز قطع میشود)

پیرمرد: خیلی خب؛برو ثبت نام کن.(پسر دربغل پیرمرد میپرد و اورا بوس میکند با خوشحالی بیل را از دست پیرمرد میگیرد سراغ سوراخ موش میرود و پر میکند پیرمرد هم پشت سر او سر تکان میدهد و در سایه مینشید تماشا میکند )

پسر: ای خدا یعنی منم دارم میرم دانشگاه؟!! یعنی دارم میرم.(لحظه ای دست از کار میکشد بیل را تکیه میکند و به فکر فرو میرود) یعنی میشه ( تصویر روی او میرود وتار میشود به اینده میرود)

روز__ خارجی__جاده__ (قربونعلی با تیپ روستایی نو و تمیز روی خر در جاده خاکی با خوشحالی میرود کنار جاده اسفالت از خر پیاده میشود خر را به تابلو میبند و منتظر میماند)

روز___ خارجی__ایستگاه خط واحد شهر__ (راننده خط واحد ,در حال پاک کردن شیشه جلو ماشین می باشد) پسر:آقا,آقا??

راننده:( نگاهی به پسر می اندازد و اورا برانداز میکند) بله؟!!

پسر:ببخشید اقا؛سلام خوبن؟میگن دانشگاه همین اتوبوس میره؟

راننده:بله آقاپسر این خط واحد خودش دانشگاه نمیره،ولی چی؟!!مسافرا رو دانشگاه میبره،میگم دفعه اولته میری بطرف دانشگاه؟!! پسر:بله آقا، البته تو روستا تا دلت بخوادسوارخرشدم.

ولی چرا دروغ بگم سوار اتوبوس بار اولمه آقا

راننده:آهان پس، بچه ی کجای پسر جون؟!

پسر:(اطرافش را نگاه میکند) من آقا؟! بچه حسین آبادآقا،البته ده بالا حسین آباد،،(چوبی را از جوی اب می اورد و روی زمین نقشه میکشد و توضیح ) ببینن آقا،اینجو حسین آباده,از این دو راهی می می می می می میرسی یه چار راه سمت چپ می می می می میرسی به جوب اب جو رو میگیری می می می می میرسی به آبشار از اونجا به هرکس بگی قربون پسر ماشاا رو میخوام میارنت در خونه گرفتی آقا؟!

راننده:(باتعجب) عجب!!! اره گرفتم کجاس!! برو همون جا کنار بچه ها بشین ده دقیقه دیگه حرکتیم

پسر:اونجو آقا?!

راننده:اره ؛جای نری همون جا بشین.

پسر:اونجا آقا؟چشم آقا؟ (پسر به طرف صندلی انتظار میرود وکنار پسر دانشجوی دیگر مینشیند)

دانشجو: حرفاتوشنیدم ،میگم خودمونیم هاخیلی لهجه ی ضایع ای داری

پسر!! از کجا اومدی؟!

پسر:(سر برمیگرداند ،قیافه ی پسر را که با موهای بلند میبیند از ترس شوکه میشود روی زمین پرت میشود) یا ابوالفضل!! یاخدا!! این دیگه کیه!!؟ چرا روسریت سرت نکردی دختر حیا کن!! بسم ا بسم ا. استغفرا استغفرا

دانشجو: (موهای بلند خود را از روی صورت کنار میزند) چی میگی تو؟!! دهاتی من پسرم اینها، پسر ندیدی تا حالا؟!!

قربون:(خودش را جم وجور میکند به طرف دانشجو) !! ای ییی واقعا پسری تو؟!! فکر کردم دختری، این جوری وپسری والا تا به الان ندیده بودم.

دانشجو:حالا ببین که دیگه تعجب نکنی،اینا هم موهای خودمه

قربون:( با تعجب به طرف دانشجو میرود و کنار او می نشیند دستی به موهای او میکشد ) راست میگی ها، میگم اگه پسری چرا مث دخترا حرف میزنی،اصلا چرا موهات اینقد بلنده؟!!

دانشجو: تو پسرا الان اینجوری مده،نکن خب خراب کردی موهامو ای وا.

قربون:باشه خب،مد نیس،من میدونم چرا موهات اینقد بلنده،بگم آقا!!؟

دانشجو:(با تعجب) خب اگه میدونی بگو چرا بلند گذاشتم؟

قربون:احتمالا شما تو محلتون سلمونی ندارن !!

دانشجو:آرایشگاه بی کلاس!!

قربون:ارایشگاه که مال س بی تربیت.

دانشجو:(با حالت قهر رو برمیگرداند جواب نمیدهد)

قربون:(به او میچسبد) میگم نگفتی اسمت چیه؟

دانشجو:کامی!!

قربون:نه بابا نکنه قوم خویشای دیوید بکامی؟!!

دانشجو:نه،اسمم کامرانه . بچه ها بهم میگن کامی

قربون:هان. اسم منم قربانعلی . ولی بچه ها بهم میگن، قربون،اومدی تو محلمون به هر کی بگی قربون ماشاا یا قربون پسر سکینه رو میخوام همه نشونت میدن ادرس خونمون رو. (صدای راننده,سوار شین میخوایم حرکت کنیم،با بوق خط واحد همه سوار میشوند. اتوبوس حرکت میکند. دوربین پشت سر اتوبوس ذوم میشود.)

روز__خارجی__دانشگاه__ (دوربین از سر درب دانشگاه اغاز میشود و با صدای بوق خط واحد به روی در خط واحد می اید که دانشجویان در حال پیاده شدن هستند,قربون اخرین نفر از اتوبوس پیاده میشود اتوبوس حرکت میکند، )

قربون:(عینک خود ته استکانی خود را تمیز میکند بر چشم میگذارد ورودی دانشگاه را برانداز میکند ذوق میکند) اهه، دانشگاه میگن اینه؟؟!خوبه ،خوبه،بزرگه حداقل(لباس های خود را مرتب میکندکفش های خودرا با شلوار تمیز میکند وبا خوشحالی لی لی میکند بطرف درب ورودی دانشگاه بهمراه ان اهنگ بوی ماه مدرسه پخش میشود. تا اینکه قربانعلی در تصویر دور میشود)

روز__داخلی__ کلاس دانشگاه__ (دانشجویان در سرکلاس نشسته اند،همه همه.قربانعلی خوشحال در کنار یکی از دانشجویان نشسته است و ذوق میزند،در این هنگام گوشی دانشجو کنارش که روی ویبره هست به صدا در می اید بهمراه ان قربانعلی هم می لرزد سقف نگاه میکند . )

قربون :(با فریاد وترس) یا خدا!! زله!!زله!! زله شد برید زیر میز (کلاس بهم میریزد تعدادی به بیرون میدوند تعدادی زیر میز و صندلی میروند .قربون با دانشجو کنارش زیر صندلی قایام میشوند،لحظه ای سکوت همه جا رافرا میگیرد، صدای ویبره گوشی دانشجو درفضای کلاس پخش میشود!دانشجو و قربون چشم در چشم همدیگر زیر صندلی به هم نیگاه میکنند)

دانشجو:بیان بالا بچه ها.زله نبود ،موال منه!! (همه با حالت تعجب بالا می ایند ،قربون هم اهسته بالا می اید متحیر) قربون:موال!!؟ما تو موال کار دیگه ای میکنیم!!چطورموال شما صدا داره؟؟!(همه میزنند زیر خنده)

دانشجو:موال نه؛ موبایل،این دیگه کیه ،به من نزدیک نشو،چه بوی گندی هم میدهادکلن چی میزنی،اسمش چیه؟!

قربون:(با تعجب) ادکلن!!؟ (نمیخواهد کم بیاورد) ادکلن خودت چیه اگه راست میگی؟!

دانشجو:من تیروس میزنم،تو چی میزنی؟!

قربون:!!! منم بوغالو میزنم!!

دانشجو:!! نشنیدم،این دیگه چه جور ادکلنی هست!؟

قربون:بایدم نشنیده باشی،هر کسی نداره،ببین بو غالو مخفف بوی اغالویه، مثلا اغالو گوسفندا،اغالو گاوا،. (همه میزنند زیر خنده)

استاد کلاس وارد میشود همه به احترام بلند میشوند و هر کس سر جایش مینشیند

استاد:بفرمایید ، خب دانشجویان عزیز خیر مقدم عرض میکنم خدمتتون. بنده غلامی هستم دبیر زبان انگلیسی برای اشنایی بیشتر لطفا از همین اول خودتون رو معرفی کنید بفرمایید( دانشجویان به ترتیب خود را معرفی میکنند ،تا نوبت به قربانعلی میرسد)

قربون : helo

استاد:سلام عزیزم بفرمایید

قربون:آقا،من قربانعلی عزیززاده،پسر ماشاا عزیز زاده،ساکن حسین آباد البته ده بالا اقا کنار ابشار،البته من پارسال قبول شدم،باید عرض کنم چون اینجا مهمه چون رتبه م کم بود . دیگه روم نشد بیام،خیلی خجالت میکشیدم،جوری شده بود اصلا از در خونمون نمی یومدم بیرون دو سه هفته ای،البته امسال امتحان دادم که بحمدا با تلاش و پشتکار فراوان با رتبه ی بالا قبول شدم و خیلی خوشحالم

دانشجو:تشویق. (صدای سوت و کف کلاس را فرا میگیرد )

استاد:بسه دیگه . خب عزیزم پارسال مگه چند شده بود رتبه ات که امسالم دوباره امتحان دادی؟!!

قربون:بله،بسم ا. رحمان رحیم ما اقا پارسال رتبه شد ۲۰,امسال امتحان دادم شدم ۱۲۵۰۰ خدایشش امسال خیلی کلاس داشت.(همه میزنند زیر خنده)

استاد:ساکت لطفا، بشین عزیزم به هرحال خوش امدی. خب میریم سراغ درس امروز (پهلو تخته میرود از اول تخته انگلیسی مینویسد، دوربین روی چهر های متعجب زده دانشجویان میرود و تا برمیگرد استاد کل تخته سیاه را انگلیسی نوشته است،قربانعلی به فکر فرو میرود و حواسش از کلاس خارج میشود گهگاهی لبخندی میزند، استاد توضیح میدهد. ودر اخر.

استاد:کسی مشکلی نداره؟! (چند نفری دوباره توضیح میخواهند از استاد تا اینکه با تنه دانشجوی کنار قربانعلی به کلاس برمیگردد)

قربون:آقا اجازه میشه یه بار دیگه توضیح بدید ما نفهمیدیم( کلاس میرود زیر خنده)

استاد:(عصبانی) اولا اقا نه استاد،اینجا مدرسه نیست دانشگاهه، . (به سراغ وسایل وکیف خود میرود در حال جمع کردن) مثل اینکه اینجا جای من نیست، یکساعته دارم براتون توضیح میدم گلوم خشک شد من دیگه حرفی برای شما ندارم تا اموزش بیاد تکلیف کلاس رو مشخص کنه ( خارج میشود از کلاس،همهمه کلاس را فرا میگیرد)

دانشجو:پسر چرا گفتی آقا ؟!اینجا بایدبگی استاد چی استاد؟!

قربون:یعنی از دست من ناراحت شد؟! از این به بعد میگم اوستا خوبه؟!

دانشجو:(میخندد) باشه این خوبه، پسر میگم خودمونیم تیپ خیلی ضایعی داری ها!؟؟ بهت گفته باشم اینجوری نمی تونی تو دانشگاه رابطه برقرار کنی باید باکلاس با پرستیژ باشی

قربون:رابطه ی چی مثلا؟!چشه تیپم؟!شلوار کردی به این گشادی خوشگلی،تازه این شلوار کردی مد تو روستا ما هرچی گشاد تر باشه رو خر بشینی باد بزنه توش کلاس داره اونجا خودش رو نشون میده،این کتم از غلام سیا پسر همسایمون گرفتم یعنی اینقد توش راحتی ازاد

دانشجو:حالا کتت خوبه،ولی شلوارت ضایع هس باید خودم بیارتم تو راه بلندشو بریم

قربون:کجا؟! کلاسه!!

دانشجو: ول کن بابا ،کلاس کیلویی چنده،استاد که رفت بیا بریم(دست اورا میگیرید درحال خارج شدن) بیا بریم تا بهت بگم.( از کلاس خارج میشوند)

روز__داخلی__آرایشگاه__ قربون در ارایشگاه چندین مدل مو عوض میکند_

روز__داخلی__بوتیک__ قربون چندین لباس پرو میکند ،بیرون می اید هر دفعه با یک عشوه دانشجو نظر میدهد پسند نمیشود،

روز داخلی_کفش فروشی_ قربون اول چکمه،بعد پوتین،دمپایی، ودر اخر کفش میپوشد پسند دانشجو میشود،

روز _داخلی_عینک فروشی_ قربون چندین عینک امتحان میکند جلوی آینه تا یکی انتخاب میشود.

روز _داخلی_جلوی فروشگاه__ اهنگ راک پخش میشود قربون با یک تیپ جدید قیافه میگیرد فیکس میشود تصویر.

روز___خارجی__پارک___(قربون،بایک دختر روی صندلی نشسته اند، دختر دانشجو در حال خواندن کتاب،قربون هر لحظه ای بهانه ای میاورد تا سر صبحت با دختر را باز کند،)

قربون:میگم عجب هوای خوبی شده ها نه؟!!

دانشجو دختر:بله امروز خوبه.

قربون:ها میگم؛شهرم خیلی عوض شده ها!!

دختر:بله ترافیک زیاد شده و

قربون:(توی حرف او میپرد) ای چه تفاهمی.

دانشجوی دختر:چی!؟

قربون:منظورم این بود جالبه شما هم نظر منو دارید

دختر:اهان.

قربون:اوکی. سی یو

دختر:چی؟!

قربون:هیچی گفتم خوبه ( قربون کمی نزدیکتر میشود) من اسمم قربانعلی هستش، شما اسمتون چیه؟

دختر : غزاله

قربون:اوه مای گاد میتونم بپرسم کجا زندگی میکنید؟! (با اخم وعصبانیت) نه اقا مزاحم نشین من نامزد دارم

قربون:(عقب میکشد) حالا که نامزد دارید هیچی مزاحم نمیشم

دختر :(جا میخورد با حالت پشیمانی ) هنوز معلومم نیس که!! به توافق برسیم یا نه!! میگم شما نیتی دارید؟!

قربون:ها. یعنی بله .مادرم گفته دختر خوبی پیدا کن دومات کنیممنم فکر کنم داره خوشم میاد از شما. اگر قسمت بشه با ننو بابا با پاپا ومامی بیاییم خواستگاری

دختر :(خوشحال میشود ذوق میکند) با اجازه بزرگترا بله

قربون:(پیش خودش) بابو،این دیگه کیه!! هنوز نه به دار نه به بار بهله!!

دختر :(باعصبانیت) من حالیم نیست،یا بیا خواستگاری ،یا مهریمو میزارم اجرا!!

قربون:خب،خب ،بشین حرف بزنیم،کلی بازی چرا درمیاری؟!!؛اصلا ببینیم باهم تفاهم داریم یانه؟!!

دختر :ها این شد،بیا صحبت کنیم،اول من ،اول من، من از رنگ نیلی خوش میاد ؛شما از چه رنگی خوشت میاد؟!

قربون:(کمی فکرمیکند) ها. من من از رنگ سبز جیگری،هه همچین قرمز چمنی باشه

دختر :(!!!) این دیگه چه رنگیه!! ؟ اه اه ،خب ولش کن . از غذاها قورمه سبزی دوست دارم به به!!شما چی؟ قربون:قاتق!!

دختر :چی!!؟

قربون:قاتق دیگه!!قاتق ابگرمو؛نخوردی؟؟با پیاز به به!!ترشی کبرو کنارش به به!!

دختر :(عصبانی میشود کیفش را به سر قربون میزند) من دارم جدی باهات حرف میزنم،داری منو مسخره میکنی؟!!

قربون:نه بخدا،ببین اهو خانم اگر بخوای اینطوری رفتار کنی همین امروز طلاق میدم ها گفتم باشم دست بزن داشته باشی طلاق!!

دختر : برو بابادهاتی،اولا من اهو نیستم ،اسمم غزاله هست، دوما خاک توسرت. با این رابطه برقرار کردنت. (کیف را به سر او میزند در حال رفتن)

قربون:هوی، بروبابا اهو نیستم اهو نیستم. ،حیون حیونه اهو غزال نداره صبر کن . حالا کجا میری صبر کن (بدنبال او میرود صدای او اکو میشود به زمان قبل برمیگردد)

روز_خارجی_زمین کشاورزی_ (پیرمرد از خواب زیر درخت بلند میشود،میبیند که قربون در همان حالت که به بیل تکیه داده و به فکر فرو رفته، زمین کشاورزی زیر پای او تا نصف زیر آب هست)

پیرمرد:یا خدا این بچه چکار میکنه تو این ابا خشکش زدهقربون بابا . قربون وسط ابا چیکار میکنی،نیم ساعت مت خوابیدم دوباره چه فکر تو سرته بچه؛قربون.( جوابی نمیشنود ،لنگ کفش خود را پرتاب میکند بطرف قربون کنار اون به داخل اب میفتد و اب پخش میشود رو صورتش. قربون از حالت خودش خارج میشود)

قربون:غزال،اهو،اهو جونم

پیرمرد:الله اکبر بچه بیا بیرون از وسط اب ( قربون متوجه اب زیر پایش میشود ).

قربون:سیل اومده بابا سیل اومده (شلوار خود را برانداز میکند که خیس نشده باشد) بابا،بابا اهو کو؟

پیرمرد:الله اکبر؛بچه اینجو خرم گیرم نمیاد اهو کجو بوده .یکساعته داری فکر چی میکنی بیا بیرون گفتم نمیخوام بری دانشگاهخوبم شد. هنو نرفتی اهو اهو میکنه ورمن. بیا بیرون . بدو خونه تا شب تکلیفت رو روشن کنم ( قربون آهسته آهسته نا امید در اب راه می رود . و پشت سر او اهنگ من مثه جزیره بودم ) ادامه دارد .

نویسنده : رسول پور یزدی

مهرماه 96


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ماشین های سنگین مرجع دانلود خاطرات من نسل چهارم SarzaMin پخش کلی بنرهای آماده ( کربلا - تسلیت) - پخش بنر های مناسبتی - چاپ ارزان به صورت شبانه روزی فروش دارچین عمده و خرید و قیمت چوب دارچین عمده دانلود برای شما قناری فیلم sonax